Thursday, October 6, 2016



حسين پيامبر جاودان آزادي ـ قسمت اول



پيمانها و سنتهاي پيامبر خدا خوار و بي مقدار گشته، معلولين و زمينگيرها در شهرها بيسرپرست افتادهاند!
شما در خور  مسئوليت و توانايي خود كار نميكنيد، و نسبت به آنكس هم كه وظيفة خود را انجام ميدهد اعتنا نداريد، و در مسامحه و سازشكاري و همكاري  با ستمگران آرميدهايد!
ــــــــــــــ
شما ستمگران را در مقام خود جا داده ايد، و زمام امور خدا را در كف ايشان نهادهايد كه به غلط عمل ميكنند و در شهوات پيش ميروند.
ضعفا و ناتوانان را به ايشان تسليم كرديد تا برخي را  برده و مقهور خود كنند و برخي را بخاطر لقمهناني بيچاره سازند!
به نام خواست خدا حكم ميرانند و راه رسوايي و پستي را براي هوسهاي خود هموار ميكنند.
بر خدا طغيان كرده و زشتي و شرارت را رواج ميدهند و در هر شهري گويندهاي از جانب خود بر منبر دارند و اين سرزمين پايمال آنهاست و بر همه جاي آن دست گشادهاند.
مردم را برده و در اختيار خود ميخواهند تا هر دستي بر سر آنان بكوبند دفاع نتوانند كرد.
دستي زورگو و مستبد كه نه خدا و نه روز بازپسين ميشناسند،  بر ضعفا  و برمحرومان،  بشدت فشار ميآورند.
 پس شگفتا  و چرا كه در شگفتي نشوم كه زمين در تصرف مردي دغل و ستمكار است و يا باجگيري نابكار!
و خدايا تو ميداني كه اينها را نميگويم كه چندين روز به فرمانروايي برسم و آرزوي آنرا هم ندارم، ميداني كه مشتاق اصلاح آيين تو هستم و خواستار آبادي شهرها و آزادي مردم ميباشم، نميخواهم بندگان مظلومت در دست ستمگران اسير باشند. ستمگران ميكوشند چراغ هدايتي را كه پيامبر در ميان مردم برافروخته است خاموش كنند.
اين فرياد حسين(ع) خطاب به معتمدين مردم، افراد سرشناس و روشنفكران زمان خود در دشت منا  بود كه ضمن تشريح  اوضاع و شرايط اجتماعي،  آنها را به قيام عليه رژيم فاسد و ستمگر حاكم فراميخواند.
نزديك به 1370 سال پيش ، در شرايطي بس خطير، حساس و تاريخي و در ظلمات ستم، سركوب و  اختناق ضدانقلاب حاكم،   پرچم سرخ نهضت رهائيبخش حسيني در امتداد خطوط  انقلابي و يكتاگرايانهاي كه  از  پيامبر تا علي و امام حسن(ع) به ارث رسيده بود برافراشته شد.
در آن روزگار همچون امروز  دو ايدئولوژي و دو  آئين  تماماً متضاد و هر دو با نام اسلام، در مقابل يكديگر صفآرايي كرده بودند. در يكسو اسلام آگاهيبخش، آزاديطلب،  مردمي و انقلابي كه به تصريح خدا و پيامبرش، چيزي جز راه و رسم رهايي و  زنجيرشكني و طريق رحمت و تكامل نبود و فرجامي جز رهايي و رهبري  رنجبران  و آزادي و يگانگي انسان را اراده  نكرده بود و در سوي  ديگر،  آئين جهل و سركوب و ستم ضد مردمي و ضد انقلابي كه با سوءاستفاده از نام اسلام، چيزي جز بندگي و عبوديت ذلّت بار و سكون و فساد و قهقرا را نمايندگي نميكرد.
در آن روزگار همچون امروز استبداد مذهبي موحشترين جنايات و فرومايهترين حكام را به ارمغان آورده بود،
 در سال 60 هجري خبيثترين و بدطينتترين   اين حكام، پس از 40 سال ديكتاتوري مرد، و آنگاه نوبت به پسرش يزيد، پليدترين وجود انساني عصر خويش رسيد، تا در امتداد همان خط و روش ضدانقلابي- ضد تكاملي پدران خود و در مسير ارعاب و غارت  هرچه موحشتر خلق، به قهر و سركوب هرچه عريانتر مردم بپردازد و احدي را جز در تسليم و اطاعت محض از خويش تحمل نكند، و از اينرو متقابلاً حسين(ع) ميبايست در راستا و در تكامل همان مقاومت و  مبارزة انقلابي و ايدئولوژيك كه قبل از او پدرش علي و برادرش امام حسن(ع) پرچمداران كبير آن بودند، به مرحلة نويني از نبرد مقدّس دورانساز و تاريخي خويش   قدم گذارد تا به سئوالِ بودن يا نبودنِ يك آئين، يك فرهنگ، يك خلق و يك انقلاب پاسخ دهد.
و چنين بود كه حسين تصميم نهايي را اتخاذ نمود: مقاومت انقلابي! جنگ عادلانه تا آخرين نفس.
و بدين ترتيب حسين با عزمي شگرف و توحيدي به تدارك نبردي عظيم و انقلابي پرداخت كه دامنهاش مي بايست از زمان و زمانه او بگذرد و تا نسلها و نسلها پس از او  تا آستانه نفي تماميت ستم و استثمار در جامعه بشري تداوم يابد، عزمي سترگ و ترديدناپذير!
او در پاسخ عافيت طلبان و نصيحتگران حرفهاي كه با توجيه بيعملي و زندگي ذليلانه خويش،  او را نيز به مسالمت و سازش با دشمن بزرگ مردم و مظهر طغيان بر خدا و حدود خدايي- يزيد- فراميخواندند، رسالت خويش را اينچنين فرياد ميزد:
هريك از شما حاكم ستمكار و قلدر و بدكاري را بنگرد كه به حقوق خدايي تجاوز ميكند و پيمانهاي خدايي را ميشكند و با خط مشي و سنت پيامبر مخالفت ميورزد و در ميان مردم به ترديد و تجاوز حكومت ميكند و عليرغم همة اينها آن حاكم را از زشتي و زشتكاري باز ندارد،  بر خدا واجب است كه چنين كسي را در آتش خشمش بسوزاند!
 اين كه شما داريد ، زندگي نيست! بردگي است و فساد!
 همة اين نكبتها را دست ظلم بر شما تحميل كرده است،   من ميروم تا آن دست را قطع كنم، ميروم تا ظلم را نابود سازم، اين است راه من! و اين است هدف من! آنان كه با منند، بيايند!
و چنين بود كه پيشواي آزادي و يگانگي- حسين، در جريان مراسم حج،درهشتم ذيحجة سال 60هجري،  با عمل شگرف  خويش قاطعانهترين و شگفت انگيزترين پاسخ را به همة نصيحتگران و عافيتجويان بيعمل داد ، و اسلام صوري و بي محتواي آنان را افشا ساخت!
 نا تمام گذاردن  مراسم حج و خروج از مكه به سوي سرنوشتي بس پرشور بر فراز دشتي گرم و تبدار!
من ميروم تا آن دست را قطع كنم! ميروم تا ظلم را نابود سازم!
و بدين ترتيب حسين حج را ناتمام گذاشت و با تمام خاندان و ياران خويش به سوي كوفه حركت كرد. كوفه، آنزمان ،كانون  مخالفت با يزيد و حكومت اموي بود و مردمش ضمن حمايتهاي علني از حسين  از او به اصرار دعوت كرده بودند كه به كوفه رود و رهبري جنبش آنان را به دست گيرد.
حسين مكه را به عزم كوفه ترك گفت،  اما نه به قصد بدست آوردن حكومت آنجا و  رسيدن به قدرت!  او انجام رسالتي بس خطير، عظيم و شورانگيز را در عصر ناآگاهي تودهها  عزم كرده بود!  انجام وظيفهاي تاريخي كه از نفي تماميت زندگي مادي و مظاهر و زيبائيها و و ابستگيهاي آن ميگذشت،  از فداي كامل و مطلق خويش و همة خاندان و يارانش در راه تكامل و انقلاب!
و چنين بود كه پيش از آن نيز حسين در وصيت خويش به برادرش محمد حنفيه نوشته بود: من بخاطر آسايش و تفريح و كسب جاه و زندگي يا برانگيختن آتش فتنه و فساد از مدينه بيرون نميروم!  بلكه در طلب اصلاح و نجاتِ  مردمِ جدّم پيامبر،  به اين كار اقدام ميكنم، به شيوة جدّم و پدرم، خلق را به نيكي ميخوانم و از بدي باز ميدارم، پايداري و مقاومت ميكنم تا خدا بين من و قوم دشمن داوري كند!
حسين(ع) قبل از خروج از مكه و در پاسخ نامههاي بسياري كه اهل كوفه در دعوت از او نوشته بودند، مسلمبن عقيل را به نمايندگي خويش  به كوفه فرستاد،
در آغاز مردم بسياري به ديدار مسلم آمدند و بنام حسين با وي بيعت كردند،تا آنجا كه تعدادشان به 18هزارنفر  رسيد. اما بزودي با اوجگيري سركوب و اختناق و سختتر شدن شرايط،  بسياري از رجال و رؤساي قبايل كه فرصتطلبان و ميوهچيناني حرفهاي بيش نبودند،   به مردم پشت نموده و با بند و بست با ابن زياد، حاكم فاسد و ستمگر و نمايندة يزيد در كوفه، به جنبش خيانت كردند و قبايل خود را عليرغم خواست آنان به شيوههاي مختلف از گرد مسلم پراكنده ساختند.
  چندان كه سرانجام مسلم تنها ماند و به تنهايي با سپاه دشمن درآميخت و پس از كشتن بسياري از آنان، خود نيز در اوج جسارت انقلابي،  قهرمانانه به شهادت رسيد.
خبر شهادت مسلم در نيمة راهِ مكه به كوفه،  به حسين(ع) رسيد و او اين خبر را براي همة ياران و همراهانش باز گفت تا همه از فرجام راه و نهايت كار خود آگاه شوند و راهي را كه آمدهاند، با آگاهي و وقوف كامل به همة مشقات و سختيهاي آن ادامه دهند و گرنه از نيمة راه بازگردند.
 اين راه، راه فدا و قرباني در اوج آگاهي و اختيار بود و مگر ميشد انبوهي را چشم و گوش بسته، بدين راه كشاند و در فرجام،  از آنان ، حماسهاي تابناك چون خورشيد  بر تارك تاريخ و  آيندة بشريت آفريد؟
و چنين بود كه حسين در هر قدم از راه، ياران خويش را از آنچه در  پيش بود آگاهي ميداد و آنان را در انتخاب آزاد ميگذاشت تا با تصفية هرگونه ناخالصي در تابلوي درخشان عاشورا،  هيچ خدشهاي به اعتبار وجود انساني وارد نشود و اين تابلو تا جاودان در پاكيزگي و قداست تمام  براي تمامي بني نوع انسان حفظ شود!
 اين، سخنِ هموارة حسين به ياران و همراهانش بود:
«اكنون عهد خويش را از گردن شما بر ميدارم تا هركه ميخواهد بيمانعي برود!»

كاروان حسين سيدالشهدا  پرچمدار جاودان آزادي و يگانگي در دل دشتهاي داغ و تبدار  بسوي سرنوشتي شورانگيز و فراموشيناپذير روان بود و   هر چه به سرمنزل مقصود نزديكتر مي شد ، شور و بيتابي حسين و يارانش براي رويارويي تاريخي با پليدترين مظاهر ضدتكاملي و ضد انقلابي  زمان،   فزوني ميگرفت. صفوف پيشتازان تاريخ، گام به گام يگانه تر و منزه تر ميگشت و آخرين ناخالصيها و سستعنصراني را كه در آستانة لحظة حساسِ عمل،  در فداي كامل همه چيز خويش ترديد ميكردند، از خود دور ميساخت و بيصبرانه و مصمّم به راه خود ادامه ميداد!

No comments:

Post a Comment