ششم اسفند ۱۳۳۲ دستگیری دکتر فاطمی و جنایتی که ناتمام ماند
مثل این روزهایی در زمان مصدق در تهران چه خبر بود:
دکتر فاطمی با توطئه دستگیر شده بود، خبر دستگیری دکتر فاطمی که به سپهبد علوی مقدم، رئیس شهربانی و تیمور بختیار فرماندار نظامی رسید با یک توافق نقشه از بین بردن او را به دست اوباش کشیدند. شعبان جعفری و عده دیگری از اوباشان و لمپن های حرفه ای به جلو شهربانی فراخوانده شدند. به آنها دستور داده شدبه محض خروج دکتر فاطمی از شهربانی به وی حمله ور شده و به ضرب چاقو و چماق او را مضروب کنند.
خانم سلطنت فاطمی- خواهر دکتر فاطمی به مجرد اینکه خبر دستگیری برادرش را از رادیو می شنود خود را به جلو شهربانی می رساند. وی برادرش را دست بند زده ملاحظه می کند که در جلو پلکان ایستاده و یک افسر و چند سرباز در کنار وی می باشند، ظاهر قضیه آن بوده که دکتر فاطمی را از شهربانی به اتومبیل منتقل کنند ولی در اصل اوباش در کمین برای دستورات آماده شده بودند. شعبان جعفری به به نوچه هایش می گوید : بکشیدش، بکشیدش، اما خواهر شجاع و از جان گذشته دکتر فاطمی خودش را روی برادرش می اندازد و در این مراحم ملوکانه ده ضربه چاقو از ۱۶ ضربه به پیکر شجاعش وارد می شود، ۶ ضربه هم به دکتر فاطمی اصابت می کند فریادهای بانو سلطنت فاطمی «برادرم را کشتند، مردم دکتر فاطمی را کشتند» عابرین را متوجه قضایا می کند…
زنده یاد دکتر سعيد فاطمی درباره وقایع روز دستگیری دکتر فاطمی می گوید:
«نصيری به دکتر فاطمی می گوید خائن، فاطمی می گوید، خائن توهستی، تو به این مملکت خيانت کردی، ما جز وطن پرستی کاری نکرده ایم. نصيری با مشت بر دهان دکتر فاطمی می کوبد. بينی او را می شکند. خون صورت او را می پوشاند. سپس به همان صورت او را دستبند می زنند و از آن محل می برند. پيش از آن، سپهبد علوی مقدم بلافاصله به بختيارکه در کوشک نصرت، ملتزم رکاب شاه بود، خبر دستگيری فاطمی را می دهد . بختيار بلافاصله خودش را به تهران می رساند و به شعبان بی مخ و طيب حاج رضایی و اکبر گيرگيری و… دستور کشتن فاطمی را می دهد. ازاین گروه فقط یک نفر به نام مصطفی دیوانه نمی آید که یکی از چاقو کش های محله ی سيد نصرالدین بود. او می گوید او سيد اولاد پيغمبراست، من کاری نمی کنم.
فاطمی را از پله های اطلاعات شهربانی پایين می آورند. گروه شعبان بی مخ به او حمله ور می شوند. مادر من(سلطنت فاطمی) که به وسيله اخبار رادیو از دستگيری دکتر فاطمی ( برادرش) خبر دار شده بود، در آنجا حضور داشت و به محض آن که اوباش حمله ميکنند، او خود را روی دکتر فاطمی می اندازد. ۱۱ ضربه چاقو را به جان میخرد، دکتر فاطمی را به بیمارستان ارتش می برند. مادرم را افرادی که در خيابان بودند و برخی از اعضای وزارت خارجه به بيمارستان نجميه می برند و مرحوم دکتر غلامحسين مصدق، که خوشبختانه آن موقع بعد از ۴ ماه بازداشت، آزاد شده بود، به مداوای او می پردازد. مادرم دربيمارستان نجميه مدتی بستری بود و بعد هم به خانه منتقل شد، اما بعد از آن هميشه از عوارض آن جراحات رنج می برد.»
آن شب تمام خبرگزاریهای خبر دستگیری دکتر فاطمی را گزارش می کنند و جزئیات اتفاقی که جلو شهربانی رخ داده بود با تفصیل به سراسر دنیا خبر می دهند. شاه از این جریان عصبانی شده و برای جلوگیری از افتضاح بیشتر دستور می دهد به هرقیمتی که شده او را زنده نگاه دارید.
دکتر فاطمی مدت دو ماه را در وضع بسیار ناراحت کننده ای در حالیکه خون استفراغ می کرد و تا دم مرگ رفت، گذرانید.
از خاطرات و مبارزات دکتر حسین فاطمی، بهرام افراسیابی، ص ۲۹۹-۳۰۰
No comments:
Post a Comment